دانلود مقاله ISI انگلیسی شماره 114939
ترجمه فارسی عنوان مقاله

ارتباط بین اندیشناکی و ابعاد علائم وسواس فکری-عملی

عنوان انگلیسی
Associations between rumination and obsessive-compulsive symptom dimensions
کد مقاله سال انتشار تعداد صفحات مقاله انگلیسی
114939 2017 5 صفحه PDF
منبع

Publisher : Elsevier - Science Direct (الزویر - ساینس دایرکت)

Journal : Personality and Individual Differences, Volume 113, 15 July 2017, Pages 63-67

فهرست مطالب ترجمه فارسی
چکیده

کلمات کلیدی

1.مقدمه

2. روش ها

2.1. شرکت کنندگان و رویه ها

2.2. روش ها

2.2.1. مصاحبه بالینی ساختار یافته برای DSM-5 (SCID)

2.2.2.مقیاس وسواس فکری-عملی ابعادی (DOCS)

2.2.3. مقیاس پاسخ های اندیشناکی (RRS)

2.2.4. برنامه تاثیر مثبت و منفی (PANAS)

3. نتایج

3.1. تجزیه و تحلیل اولیه

3.2. راهبرد تحلیلی داده ها

3.3. تجزیه و تحلیل اصلی

4. بحث
ترجمه چکیده
در سال های اخیر، درک فرایندهای شناختی که در بیماری زایی اختلال وسواس فکری-عملی (OCD) نقش دارند مورد توجه بسیار زیادی قرار گرفته اند. اندیشناکی، یک عامل شناختی است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. اندیشناکی، به عنوان گرایش به تکرار تحلیل مشکلات و احساس استرس تعریف شده است که بر ایجاد و حفظ حالات مختلف و اختلالات مربوط به اضطراب دلالت دارد. بنابراین، هدف اصلی این مطالعه، بررسي نقش اندیشناکی در علائم OCD با استفاده از نمونه انتخابي به دنبال درمان (N = 105) بود. تحليل رگرسيون چندگانه نشان داد که بين اندیشناکی و افکار غيرقابل قبول/ حوزه خنثي کننده OCD ارتباط معنی داری وجود دارد. این یافته ها حتی پس از درنظر گرفتن یک سازه مفهومی مرتبط، به ویژه تاثیر منفی، معنی دار بود. این یافته ها از یک ساختار رو به رشد ادبیات پشتیبانی می کند که اندیشناکی را به عنوان یک عامل خطر فراتشخیصی می داند. برای تایید این یافته ها و افزایش آگاهی مان درباره مدل های فراشناختی OCD، به تحقیقات بالینی و تجربی بیشتری نیاز داریم.
ترجمه مقدمه
اختلال وسواس فکری-عملی (OCD)، یک وضعیت روانی با افکار یا تصورات ناخواسته تکراری و مزمن (مانند وسواس های فکری) است که موجب استرس و/یا اختلال، و همچنین رفتارهای تکراری (مانند وسواس های عملی) با هدف کاهش یا خنثی کردن اضطراب مربوط به آنهاست (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2013). طبق براوردها، حدود 2–3% جمعیت تحت تاثیر OCD قرار دارد (کسلر و همکاران، 2005) و با کاهش کیفیت زندگی و اختلال قابل توجهی در حوزه های اجتماعی، شغلی و خانوادگی همراه است (تورس و همکاران، 2006). گرچه محتوای خاص وسواس فکری-عملی ممکن است برای هر فرد متفاوت باشد، تحقیقات اخیر در مورد ساختار چند بعدی OCD چهار بعد از علائم رایج در این اختلال را مشخص کرده است. این موارد عبارتند از: 1) وسواس های فکری آلودگی/ وسواس های عملی شستشو، 2) پذیرش مسئولیت وسواس های فکری آسیب ها/ وسواس های عملی مربوط به وارسی کردن، 3) افکار غیر قابل قبول (جنسی، مذهبی، یا خشونت در طبیعت)/ خنثی کردن یا اطمینان مجدد از وسواس های عملی جستجو، و (4) وسواس های فکری تقارن، کامل بودن، نظم و ترتیب/ وسواس های عملی مرتب کردن (ابراموویچ و همکاران، 2010). با توجه به مدل های شناختی OCD، وسواس های فکری، ناشی از افکار یا تصورات مزاحم ناخواسته است که به دنبال افکاری ایجاد می شود که برای فرد مبتلا مهم، غیرقابل قبول و یا تهدید تلقی می شود و مسئولیت آنها را برعهده می گیرد (ابراموویچ، تیلور ، مک کی ، 2009). در حالیکه 80 تا 90 درصد جمعیت کلی افکار مزاحم که از نظر شکل و محتوا مانند افکار افراد مبتلا به OCD هستند را تجربه می کنند (بلوچ ، موریلو ، لوسرو ، کابدو ، کاریو ، 2004)، سوء تعبیر این افکار مزاحم نرمال، افکاری هستند که در بیماری زایی وسواس فکری نقش کلیدی ایفا می کنند. بنابراین، این پژوهش تلاش می کند تا فرآیندهای شناختی را درک کند که می تواند زمینه باورها و ارزیابی های غیرکارکردی را فراهم کند (رینز، اوگلزبای، کاپرون، اشمیت، 2014؛ ساراوگی، اوگلزبای، کوگل، 2013). در حالیکه مدل فراشناختی OCD ، استمرار تفکر مانند اندیشناکی را به عنوان چنین عاملی پیشنهاد می کند (ولز، 2013)، تحقیقات کمی به بررسی نقش این ساختار شناختی در رابطه با علائم وسواس فکری-عملی (OC) می پردازند. اندیشناکی، به عنوان گرایش به تحلیل منفعل و تکراری مشکلات، نگرانی ها و احساس استرس یک فرد بدون اقدامی برای ایجاد تغییرات مثبت تعریف شده است (نولن-هوکسما ، ویسکو ، لیوبومیرسکی ، 2008؛ واتکینز ، 2008). سبک تفکر اندیشناکی (RTS) برای پیش بینی شدت و طول اپیزودهای افسردگی عمده شناخته شده است (جاست و الوی ، 1997) و جدیدا به عنوان یک حامل حفظ فراتشخیصی در اختلالات استرس از جمله اختلال اضطراب عمومی، اختلال استرس پس از حادثه و اختلال اضطراب اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته است (ابوت و راپی ، 2004؛ اهلرز و کلارک ، 2000؛ فرسکو ، فرانکل ، منین ، ترک ، هیمبرگ ، 2002). در کنار این اختلالات، به نظر می رسد که اندیشناکی، افکار ناهنجار منفی را افزایش دهد و منجر به استفاده از سایر راهبردهای تنظیم احساسات ناهنجار شود و توانایی های مربطو به حل مسئله را تضعیف کند (لیوبومیرسکی، کاسری، چنگ و چانگ، 2006؛ لیوبومیرسکی و نولن-هوکسما، 1993). در نگاه اول، اندیشناکی و وسواس های فکری متفاوت به نظر می رسند. در واقع، هر دوی آنها فرایندهای شناختی مشابهی دارند که تکراری، مزاحم و غیرقابل کنترل هستند. با این حال، وسواس های فکری عمدتا مزاحم و ناخواسته هستند (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2013) در حالیکه اندیشناکی یک روش پاسخ به اضطراب است که شامل تمرکز تکراری علل و پیامدهای علائم می شود (نولن-هوکسما و همکاران، 2008). ما معتقدیم که اندیشناکی می تواند علائم OC به ویژه علائم وسواس های فکری را تشدید کند. مدل های موجود از علائم وسواس فکری نشان می دهد که وسواس های فکری، ناشی از ناکارآمدی افکار مزاحم طبیعی هستند که مهم یا معنی دار تلقی می شوند (ابراموویچ و همکاران، 2009؛ پوردان، 2008). فرض بر این است که وسواس های فکری در زمینه سوءتعبیر مداوم و تلاش های بعدی برای کنترل یا سرکوب افکار وجود دارد (راچمن، 1997). این احتمال وجود دارد که اندیشناکی درباره افکار مزاحم می تواند منجر به ارزیابی های داخلی منفی از افکار مزاحم طبیعی شود. یعنی، احتمال بیشتری وجود دارد که بیماران مبتلا به OCD برای درک علل و پیامدهای افکار مزاحم تکراری شان تلاش کنند که منجر به بروز افکار مزاحم و استرس های بیشتری می شود. طبق این مفهوم سازی، فریستون و لادوکر (1997) دریافتند که احتمال بیشتری وجود دارد که بیماران مبتلا به OCD از راهبردهای اندیشناکی مانند تحلیل بیش از حد ماهیت و پیامدهای افکار وسواسی شان به عنوان راهی برای مقابله با اضطراب ناشی از این مفاهیم ناخواسته استفاده کنند. بنابراین، همانطور که اندیشناکی اضطراب را تشدید می کندو در توانایی حل مسئله افراد مبتلا به افسردگی اختلال ایجاد می کند (نولن-هوکسما، 2000)، همچنین می تواند اضطراب ناشی از افکار مزاحم شناختی و ناخواسته که در زمینه OCD ایجاد می شود را تشدید کند. علیرغم ارتباطات پیشنهادی، تاکنون فقط دو مقاله به بررسی رابطه بین سبک پاسخ اندیشناکی و OCD پرداخته اند. واتکینز (2009) با استفاده از نمونه ای متشکل از 116 بیمار مبتلا به اختلالات خلقی یک قطبی دریافت که جنبه های فکری اندیشناکی بطور معنی داری با حالت OCD مرتبط است. وال، ارتل، بوهنی، زوروسکی، کوردون (2011) این پژوهش را با بررسی روابط بین اندیشناکی و ابعاد علائم OCD و با استفاده از دو نمونه مستقل و غیر بالینی از دانشجویان انجام دادند. نویسندگان در هر دو نمونه ارتباط معنی داری بین گرایش دانشجویان به اندیشناکی و شدت علائم OC، به ویژه اندیشناکی وسواس فکری پیدا کردند. این یافته ها حتی پس از کنترل سطوح کلی افسردگی ادامه دارد و نشان می دهد که این رابطه فقط به دلیل علائم افسردگی همزمان نیست. نویسندگان نتیجه گرفتند که سبک پاسخ اندیشناکی و اندیشناکی وسواس فکری می تواند ویژگی های فرایندی مشترکی را به اشتراک بگذارد. این در حالی است که چندین محدودیت آموزنده این ادبیات نیازمند بررسی های بیشتری است. اولا، وال و همکاران (2011) از یک نمونه غیر بالینی در مقطع کارشناسی استفاده کردند. اگر چه ادبیات قبلی نشان می دهد که علائم OC بطور مستمر رخ می دهد و منشا آنها عمدتا در فرایندهای انسانی نرمال است (گیبز، 1996)، نتایج آن می تواند در این استمرار غیر بالینی برای افراد، منحصر به فرد باشد. دوما، در حالیکه ماهیت نمونه واتکینز (2009) بالینی بود، تمام شرکت کنندگان به اختلال خلقی یک قطبی مبتلا بودند. با توجه به رابطه قوی بین اندیشناکی و افسردگی (نولن-هوکسما و همکاران، 2008)، این روابط باید در نمونه ای بررسی شود که متشکل از بیماران مبتلا به افسردگی نباشد. سومین محدودیت ادبیات قبلی، استفاده از پرسشنامه پادوا، ویرایش شده (PI-R ؛ نسخه آلمانی املکامپ و ون اوپن، 2000؛ ون اوپن، هوکسترا و املکامپ، 1995) برای ارزیابی علائم OC است. استدلال شده است که اندازه گیری علائم OC با استفاده از PI-R به دلیل عدم ارائه ابعاد خاص OC و ارائه بیش از حد سایر ابعاد، ایده آل نیست (ابراموویچ و همکاران، 2010). بطور خاص تر، PI-R از آیتم های بسیار زیادی تشکیل شده است که با وسواس های فکری آسیب زدن مرتبط است اما هیچ آیتمی به نگرانی های تقارن مربوط نمی شود و تعداد کمی از آیتم های ارزیابی با افکار غیر قابل قبوب مرتبط است. این ناهماهنگی در محتوای آیتم ها موجب محدودیت در توانایی تشخیص روابط بالقوه بین اندیشناکی و ابعاد خاص علائم OC می شود. بنابراین، این مطالعه با استفاده از مقیاس وسواس فکری-عملی ابعادی (DOCS ؛ ابراموویج و همکاران، 2010) به بررسی روابط بین اندیشناکی و علائم OC در یک نمونه بالینی غیر انتخابی می پردازد تا یافته های واتکینز (2009)، وال و همکاران (2011) را گسترش دهد. این مقیاس برای ثبت رایج ترین ابعاد علائم تکراری OC طراحی شده بود که 1) انواع پارامترهای اختلال/اضطراب را بررسی می کند، 2) رفتارهای اجتنابی را ارزیابی می کند، و 3) وسواس های فکری و عملی را بطور یکسان در این ابعاد ارزیابی می کند. برای کنترل این احتمال که روابط بین ابعاد RTS و OC را بهتر بتوان از طریق اضطراب یا افسردگی بیان کرد، ما سطوح کلی اثر منفی (NA) را نیز کنترل کردیم. بر اساس ادبیات موجود که اندیشناکی را به عنوان یک فرایند فراتشخیص مهم و بالقوه تعریف می کند که در تعدادی از اختلالات اضطراب و خلق و خو نقش دارد (ابوت و راپی، 2004؛ اهلرز و کلارک، 2000؛ فرسکو و همکاران، 2002)، ما فرض کردیم که RTS مکرر با افزایش علائم OC و فراتر از اثرات NA مرتبط است. به ویژه، طبق یافته های وال و همکاران (2011)، ما پیش بینی کردیم که رابطه ای بین RTS و افکار غیر قابل قبول و خنثی کردن وسواس های عملی OCD وجود دارد.
پیش نمایش مقاله
پیش نمایش مقاله  ارتباط بین اندیشناکی  و ابعاد علائم وسواس فکری-عملی

چکیده انگلیسی

In recent years there has been increased interest in understanding cognitive processes that play a role in the pathogenesis of obsessive-compulsive disorder (OCD). One cognitive factor that has received little attention is rumination. Rumination, defined as the tendency to repetitively analyze ones problems and feelings of distress, has been implicated in the development and maintenance of several mood and anxiety-related disorders. Thus, the primary aim of the current study was to examine the role of rumination in OCD symptoms using an unselected treatment-seeking sample (N = 105). Multiple regression analyses revealed a significant association between rumination and the unacceptable thoughts/neutralizing domain of OCD. These findings remained significant even after accounting for a relevant and related construct, in particular negative affect. These findings support a growing body of literature establishing rumination as a transdiagnostic risk factor. Further clinical and experimental research is needed to confirm these findings and expand our knowledge of metacognitive models of OCD.