ترجمه فارسی عنوان مقاله
موانع دلسوزی برای خود در زنان نجاتیافته از بدرفتاری در دوران کودکی: نقش ترس از دلسوزی برای خود و عدم انعطاف روانشناختی
عنوان انگلیسی
Barriers to self-compassion for female survivors of childhood maltreatment: The roles of fear of self-compassion and psychological inflexibility
کد مقاله | سال انتشار | تعداد صفحات مقاله انگلیسی |
---|---|---|
127684 | 2018 | 9 صفحه PDF |
منبع
Publisher : Elsevier - Science Direct (الزویر - ساینس دایرکت)
Journal : Child Abuse & Neglect, Volume 76, February 2018, Pages 216-224
فهرست مطالب ترجمه فارسی
چکیده
کلمات کلیدی
1-مقدمه
2. روش کار
2.1. شرکت کنندگان و روش عمل
2.2. ابزار ها
2.2.1. پرسشنامه صدمه روحی در کودکی (CTQ؛ برنشتاین و فینک، 1998)
2.2.2. مقیاس ترس از دلسوزی (گیلبرت و همکاران، 2011)
2.2.3. پرسش نامهی پذیرش و عمل (AAQ-II؛ باند و همکاران، 2011)
2.2.4. چک لیست PTSD برای DSM-5 (PCL-5؛ وِدرز و همکاران، 2013)
2.3. طرح تحلیلی دادهها
3. نتایج
4.بحث
کلمات کلیدی
1-مقدمه
2. روش کار
2.1. شرکت کنندگان و روش عمل
2.2. ابزار ها
2.2.1. پرسشنامه صدمه روحی در کودکی (CTQ؛ برنشتاین و فینک، 1998)
2.2.2. مقیاس ترس از دلسوزی (گیلبرت و همکاران، 2011)
2.2.3. پرسش نامهی پذیرش و عمل (AAQ-II؛ باند و همکاران، 2011)
2.2.4. چک لیست PTSD برای DSM-5 (PCL-5؛ وِدرز و همکاران، 2013)
2.3. طرح تحلیلی دادهها
3. نتایج
4.بحث
ترجمه چکیده
شواهد اولیه، مزایای هدفگیری دلسوزی برای خود را در در درمان اختلال استرسی پس از سانحه، نشان داده است (PTSD). با این حال نجاتیافتگان از بدرفتاری کودکی ممکن است با چالشهای منحصر به فردی نمایان شوند که اثربخشی این درمان و درمانهای دیگر PTSD را به خطر میاندازد. به خصوص، قربانیان بدرفتاری کودکی اغلب ترسی علامت دار و مقاومتی فعال در برابر محبت به خود و ملایمت نشان میدهند (در اصل، ترس از دلسوزی برای خود). قربانیان همچنین ممکن است برای کنترل تجربیات درونی پریشانکننده تلاش کنند مانع سرگرمی با فعالیتهایی بر پایه ارزش شوند (در اصل عدم انعطاف روانشناختی). این مطالعه اشاره دارد که عدم انعطاف روانشناختی، اثرات منفی ترس از دلسوزی برای خود را تشدید میکند. مطالعه کنونی به وسیله آزمودن رابطهها میان بدرفتاری کودکی، ترس از دلسوزی برای خود، عدم انعطاف روان شناختی و شدت علائم PTSD، در 288 نفر از زنان دانشگاه، از تحقیقی قبلی توسعه یافته است. همان طور که انتظار میرفت، سطوح متعادل تا شدید از بدرفتاری کودکی، با ترسی بزرگ تر از دلسوزی برای خود، عدم انعطاف روانشناختی و شدت علائم PTSD، در مقایسه با حداقل یا عدم بدرفتاری در کودکی، مرتبط است. تحلیلی واسطهای نشان داد که بدرفتاری کودکی اثر غیرمستقیم قابل توجهی بر شدت علائمِ PTSD از طریق ترس از دلسوزی برای خود داشت، در حالی که تحلیلی مشروط به روند، از عدم انعطاف روانشناختی به عنوان میانجی این اثر غیرمستقیم، پشتیبانی نکرد. یک تحلیل تعقیبی چند واسطه ای، اثری غیرمستقیم و قابل توجه از بدرفتاری کودکی بر شدت علائم PTSD توسط عدم انعطاف روانشناختی، نشان داد اما برای ترس از دلسوزی برای خود این گونه نبود. این یافتهها اهمیت خطابکردن ترس از دلسوزی برای خود و عدم انعطاف روانشناختی را به عنوان موانعی برای درمان زنان نجاتیافته از بدرفتاری کودکی، برجسته میکند.
ترجمه مقدمه
اختلال استرسی پس از سانحه (PTSD)، وضعیت روانپزشکی ناتوانکنندهای است که بر یک چهارم افرادی که در معرض اتفاقی بالقوه آسیب زا بودهاند، تأثیر میگذارد (برسلاو و همکاران، 1998؛ کسلر، سونگا، هیوز و نلسون، 1995؛ نورث، نیکسون، مکمیلان، اشپیتسناگل و اسمیت، 1999؛ شالف و همکاران، 1998). اخیرا علاقه به دلسوزی برای خود به عنوان هدف درمانی PTSD افزایشیافتهاست (دام و همکاران، 2015 هیراوکا و همکاران، 2015 کرنی و همکاران، 2013؛ تامپسون و والتز، 2008؛ زلر، یوال، نیتزن-آسایاگ و برنشتاین، 2015) و نتایج اولیهی کارآزماییهای بالینی امیدوارکننده هستند (اِو و همکاران، 2017؛ کرنی و همکاران، 2013). دلسوزی برای خود مربوط است به رَنج یک فرد با نگرشی مهربان و غیرداوری که با توجه به پرسپکس هیرائوکا و همکاران، هیرائوکا و همکاران، رنج قسمتی از تجربه بزرگ تر انسان است (نِف، 2003). بر این باورند که با ساختن توانایی در فرد برای ایستادگی در برابر سختی از طریق تنظیم احساسی اصلاح شده، مزایای سلامتیِ مثبتی اعطا میگردد. با توجه به مدل سه جانبهی تنظیم احساسیِ گیلبرت، انسان ها سه سیستم احساسی تکاملیافته دارند که باهم در تعاملاند و یکدیگر را تنظیم میکنند (گیلبرت، 2014).
سیستم تهدید به تهدیدهای داخلی و خارجی حساس است که مکانیسمهای دفاعی را هرگاه تهدیدی دریافته شود، فعال میکند. سیستم تحریک همراه است با تلاشهایی برای جستجو و بدست آوردن محرکهای پاداشی. رفتارهای خود-دلسوزانه به وسیلهی سیستم رضایت تحریک میشود که مسئول تنظیم کاهشی سیستم تهدید و تا حد کمتری سیستم تحریک است. با توجه به تئوری گیلبرت و پروکتر (2006) تجربیات دلبستگی زودهنگام نقشی سازنده در بلوغ سیستم رضایت ایفا میکند. دلبستگی مطمئن به مراقبان در دوره کودکی، حس امنیت و حمایت از طرف بقیه را تسهیل میکند. این به نوبه خود، خاطرات احساسی مثبتی را از آسایشداشتن ایجاد میکند که در زمان اضطراب جهت خودآرامسازی قابل استفاده است. به طور نسبی فروگذاری و سواستفاده والدین به عنوان منبع تهدید در نظر گرفته میشود و زمانی که خاطرات احساسی این تجربیات فعال میشوند، باعث استخراج عقبنشینی، تسلیم یا اجتناب میشوند (گیلبرت، مک اوان، ماتوس و ریویس، 2011). به عبارت دیگر بدرفتاری کودکی تعادل سیستم های تنظیمی را از طریق ایجاد بیش فعالی در سیستم تهدید، مختل میکند (گیلبرت و پروکتر، 2006). نجاتیافتگان بدرفتاری کودکان ممکن است چالشهای منحصر به فردی را تجربه کنند که با توانایی آنها در دسترسی به سیستم رضایت خود و سازش در اثربخشی درمانهای مبتنی بر رحم و دلسوزی، مرتبط است ( برای مثال درمان متمرکز بر دلسوزی، برنامهی محبت به خودِ ذهنآگاه؛ گیلبرت، 2014؛ نف و گرمر، 2013). در مقاطع اولیه زندگی کودکانی که مورد بدرفتاری قرارگرفتهاند، از فرصتی برای احساس امنیت و قوت قلب از طرف مراقبان، محروم میشوند، درست در زمانی که والدین نقشی کامل در فراهمآوردن تنظیم احساسی بازی میکنند. در نتیجه، کودکانی که مورد بدرفتاری قرارگرفتهاند حساسیت بیشتری به منابع بالقوهی تهدید دارند وبه خاطر عدم توانایی آرامکردن سیستم تهدیدشان با رفتارهای خودآرامسازی، از نظر احساسی کمتر تنظیم میشوند (گیلبرت، 2014). در عوض ممکن است جنبهای امتناعی و خود انتقادی از بی کفایتیهایشان را بهکارگیرند که بازتابکننده طردشدن و سواستفادهی ابراز شده توسط عاملانشان است. هم چنین ممکن است مدلهای درونی عملگری را از خود به عنوان لایق عشق نبودن، نگران طردشدن توسط بقیه و باورهایی مبنی بر این که دلسوزی نشانگر ضعف است، توسعهدهند. بنابراین دریافت همدردی از سوی خود یا دیگران پاسخ تهدید/ترس را به راه میاندازد که این قربانیان، گنجایش محدودی برای تنظیم آن دارند. این پاسخ مشروطِ ترسِ مشخص از محبت به خود، به عنوان ترس از دلسوزی برای خود شناخته میشود (گیلبرت، 2014؛ گیلبرت و همکاران، 2011). ترس از دلسوزی برای خود از نظر مفهومی متفاوت است از فقدان دلسوزی برای خود که ممکن است به عنوان شیفتگی خیالی به افکار مربوط به خود (برای مثال "من یک شکست هستم") و احساساتی که منجر به حس جدایی از جامعه بزرگتر میشوند، ظاهر شود (نف، 2003).این مطالعه از این که دلسوزی برای خود و ترس از دلسوزی برای خود ساختارهای منحصر به فردی هستند که نتایج سلامتی متفاوتی را ثمر میدهند، پشتیبانی میکند (گیلبرت و همکاران، 2011؛ کلی، کارتر، زورف و بوریری، 2013؛ میرون، سلیگوفسکی، بویکین و اورکت، 2016؛ میرون، شریل و اورکت، 2015؛ ژاویر، کونیا و پینتو گوویا، 2015). ترس از دلسوزی برای خود با عکس العملهای بیماریزای صدمه روحی ربطدادهشدهاست که شامل علائم PTSD، افسردگی، اضطراب، انتقاد از خود و رفتارهای صدمهزننده به خود، میشود (گیلبرت و همکاران، 2011؛ میرون و همکاران، 2015، 2016؛ ژاویر و همکاران، 2015).
درحالی که با فقدان تحقیقات مواجهیم، ترس از دلسوزی برای خود احتمالا با اختلالات عملکردی طولانی مدت همراه است. مثلا برای نجاتیافتگان بدرفتاری ممکن است تشکیل روابط معنی دار با بقیه به خصوص فرزندانشان سخت باشد. این همچنان قابل بحث میماند که آیا بدرفتاری به وجودآورنده بدرفتاری است یا نه (برای مرور ببینید: تورنبری، نایت و لاوگرو، 2012). در هر حال ترس از دلسوزی برای خود ممکن است احتمال اینکه بزرگسالان نجاتیافته از بدرفتاری کودکی با فرزندان خود نیز بدرفتاری کنند را، افزایش دهد. تجربیات شخصی مورد سواستفاده قرار گرفتن، آنها را شرطی میکند که به طور غریزی در برابر هرگونه بیان دلسوزی، به علت نگرانی از طرد شدن، به سختی مورد انتقاد قرار گرفتن یا حس عدم لیاقت، مقاومت کنند. این میتواند به صورت غیرقابل دسترس بودن از نظر احساسی یا غفلت درباره فرزندانشان، همانند تجربیات کودکی خودشان، ظاهر شود. به علاوه غفلت والدین ممکن است به طور مستقیم در قربانی کردن فرزندان به خودی خود، مشارکت نکند (برلین، اپلیارد و داژ، 2011) اما وابستههای ترس از دلسوزی برای خود (برای مثال آسیب شناسی روانی، اضطراب افزایش یافته) عاملان خطری برای بدرفتاری والدین هستند (دیکسون، براون و همیلتون-جیاکریستیس، 2005؛ دیکسون، براون و همیلتون-جیاکریستیس، 2009). بنابراین هدفگیری دلسوزی برای خود به طور مستقیم یا به عنوان رفتار مداخله درمانی میتواند مزیت اضافهی ممانعت از ادامهی بدرفتاری بین نسلی را داشتهباشد، با این که تحقیقات ضروری است.
یافتههای اخیر از میرون و همکاران (2015) بیانگر این است که اثرات منفی ترس از دلسوزی برای خود، در میان نجاتیافتگان صدمهی روحی که از لحاظ روانی منعطف نیستند، تشدید میشود. عدم انعطاف روانشناختی افرادی را توصیف میکند که اشتغال خود را به اَعمال بر پایهی ارزش، به دلیل قوانین سفت و سختی که دنبال میکنند، محدود میکنند و در تلاشند که از تجربیات خصوصی مشکل دوری کنند، آنها را کنترل یا سرکوب کنند، مانند افکار، احساسات، خاطرات یا احساسات بدنی (هِیز، لوما، باند، ماسودا و لیلیس، 2006). این با نتایج روانشناختی منفی گوناگونی پیونددادهشدهاست که شامل (اما نه محدود به) رضایت کلی کمتری از زندگی، تندرستی کلی کمتر و بیماریزایی افزایش یافته، میشود (برای مرور ببینید: کاشدان و روتنبرگ، 2010؛ همچنین ببینید: لیلی و آلن، 2015؛ سلیگوفسکی، میرون و اورکت، 2014؛ ون دام، شپرد، فورسایت و اِرلی واین، 2011؛ وودراف و همکاران، 2014). نظریات حاکی از این اند که عدم انعطاف روانشناختی مقید است به اکتساب زبان و زمینهی اجتماعی. از همان ابتدای تکامل، انسان توانایی خارق العادهای را در نتیجه گرفتنِ روابطی پیچیده بین اتفاقات، دارا بود (برای مثال لمس اجاق داغ سوختن انگشتان)، حتی بدون تجربه مستقیم (برای مثال شنیدن این که لمس یک اجاق داغ انگشتان فرد را میسوزاند). اطلاعات شفاهی میتوانند آمیختهشوند تا قوانین بوجود آید (برای مثال "پسرها گریه نمیکنند"، "دخترها عصبانی نمیشوند") که بر رفتار حکمرانی میکند. در نتیجه، رنج زمانی به وجود میآید که قوانین لفظی تولید پاسخ هایی خودکار میکند که غیرحساس به تغییرات محیط و جدای از احتمالات طبیعی هستند. فرآیندی دیگر که بوسیلهی زبان و زمینه، عدم انعطاف روان شناختی را تحت تأثیر قرار میدهد، مستلزم به هم پیوستگی میان تجربیات واقعی ( برای مثال فیزیکی، احساسی) و درک شفاهی اتفاقات است. برای مثال به خاطر آوردن جزئیات تجربهی صدمه روحی، فرآیندهای فیزیکی و روانی را طلب میکند که با آنهایی که در زمان سانحه تجربه شده یکسان است. همان گونه که در این مثال نشاندادهشد، آگاهی لفظی از حوادثِ موجب بیزاری، خودش بیزارگر است. پاسخی طبیعی و گاهی مناسب به تجربیات بیزارگر، اجتناب، انکار یا سرکوبِ افکار، احساسات، خاطرات و احساسات بدنیِ پریشانکننده است ( همچنین به عنوان اجتناب تجربی شناخته میشود). با این حال، استفاده بیتفاوت و سفت و سخت از اجتناب تجربی، اشتغال به اعمال بر پایهی ارزش را محدود میکند و رنجش را تشدید میکند (هِیز، استروسل و ویلسون، 2012).
نجاتیافتگان از بدرفتاری کودکی ممکن است منحصراً در منعطف نبودن روانشناختی آسیبپذیر باشند، در حالی که درجه عدم انعطاف بستگی دارد به خصوصیات سو استفاده (برای مثال سن شروع سو استفاده، مدت زمان، شدت).