دانلود مقاله ISI انگلیسی شماره 32143
ترجمه فارسی عنوان مقاله

آموزش خلاقیت توجه هدف گرا و پردازش اطلاعات را افزایش می دهد

عنوان انگلیسی
Creativity training enhances goal-directed attention and information processing
کد مقاله سال انتشار تعداد صفحات مقاله انگلیسی
32143 2014 9 صفحه PDF
منبع

Publisher : Elsevier - Science Direct (الزویر - ساینس دایرکت)

Journal : Thinking Skills and Creativity, Volume 13, September 2014, Pages 120–128

فهرست مطالب ترجمه فارسی
چکیده

کلمات کلیدی

1.مقدمه

شکل1. نمودار طرح تحقیقاتی

2. روش ها

1. 2 شرکت کنندگان

جدول 1: اطلاعات شرکت کنندگان

2.2. مداخله

2.3 معیارها

2.3.1 سیستم عملکرد اجرایی دلیس-کاپلان (D-KEFS)

2.3.2 مقیاس هوش وکسلر به صورت مختصر-II

جدول 2: تجزیه و تحلیل به از خطاها در آزمون CWIT

2.3.3 نظرسنجی جمعیت شناختی و جایگاه اجتماعی-اقتصادی

2.4. تحلیل آماری

3. نتایج

3.1. ویژگی های مدل نمونه

3.2. عملکرد اجرایی سطح پایین 

3.3. عملکرد اجرایی سطح بالا

شکل 2. پیش و پس مداخله رنگ-واژه D-KEFS

3.4. مقایسه عملکرد اجرایی سطح بالا و سطح پایین 

3.5 دقت پاسخ

3.6 تسلط کلامی و طراحی D-KEFS

4. بحث و بررسی

شکل 3. مداخله رنگ-واژه D-KEFS
ترجمه کلمات کلیدی
- خلاقیت - توجه مبتنی بر هدف - پردازش اطلاعات - مداخله -
کلمات کلیدی انگلیسی
Creativity; Goal-directed attention; Information processing; Intervention
ترجمه چکیده
مطالعات نشان می دهد که افراد با پتانسیل خلاقیت بالا دارای افزایش عملکرد بیشتری هستند. در اینجا ما این فرضیه را آزمایش می کنیم که مداخله در آموزش خلاقیت می تواند هر دو سطح کم و زیاد عملکرد های اجرایی را افزایش دهد. پانزده شرکت کننده برنامه ی 5 هفته ای ظرفیت سازی خلاق (CCBP) را به پایان رساندند و 15 شرکت کننده برنامه مداخله شاهد 5 هفته ای موازی شامل آموزش ظرفیت سازی کلامی (LCBP) را تکمیل کردند. توجه هدف گرا و سرعت پردازش با سیستم عملکرد اجرایی دلیس-کاپلان (D-KEFS) آزمون تداخل رنگ-واژه اندازه گیری شدند. نتایج نمرات بالاتری را پس از آموزش برای CCBP در مقایسه با LCBP و در اندازه گیری D-KEFS اولیه تحت شرایط رنگ-نام گذاری و واژه-خوانی نشان داد و معیار متقابل اولیه در زمان تکمیل آزمون ترکیب رنگ-نامگذاری و واژه-خوانی در مقایسه با زمان تکمیل آزمون مهار تغییر کرد. CCBP نسبت به LCBP به بهبود عملکرد در اقدامات منعکس کننده ی عملکردهای اجرایی سطح پایین (توجه هدف گرا و پردازش اطلاعات) منجر می شود و این امر با عملکردهای اجرایی سطح بالا که هیچ تفاوتی را بین گروهها نشان نداد، در تضاد بود.
ترجمه مقدمه
خلاقیت با هوش عمومی، تفکر واگرا، ابعاد شخصیت و بیشتر از همه با عملکردهای اجرایی در ارتباط است. در تعریف کلی، عملکردهای اجرایی «سطح پایین» شامل توجه و سرعت پردازش است، در حالیکه عملکردهای اجرایی «سطح بالا» شامل مهار، انعطاف پذیری شناختی، تسلط، حافظه فعال و تشکیلات افکار و رفتارها است. تا به امروز، ارتباط بین عملکردهای اجرایی و خلاقیت به صورت مقطعی مطالعه شده است (به عنوان مثال، در یک مورد خاص در مقطع زمانی). در این مقاله ما به بررسی تغییرات طولی در عملکردهای اجرایی مرتبط با آموزش خلاقیت هدفمند که برای افزایش ظرفیت خلاق در بزرگسالان سالم طراحی شده اند، می پردازیم. درطی این پژوهش ها که بیشتر بر روی کودکان و نوجوانان در محیط های آموزشی انجام شده، بررسی کرده اند که آیا ظرفیت خلاق یک فرد را می توان با آموزش این اقدامات افزایش داد به طوریکه خلاقیت فرد تحریک شده یا افزایش یابد. اسکات و همکاران (2004) در بررسی هفتاد پژوهش مرتبط با مداخله مبتنی بر آموزش خلاقیت، تغییراتی مرتبط با آموزش را در شرکت کنندگان جوان تر در اندازه اثر متوسط تا زیاد را در حالت، محیط و جمعیت دریافتند. اگر چه تعداد زیادی از پژوهش ها اثربخشی آموزش هدفمند برای افزایش ظرفیت خلاق در کودکان را نشان می دهد، برخی از مطالعات نیز نشان می دهد که دستاوردهای حاصل از این آموزش در تمامی حوزه ها قابل انتقال نیست و بنابراین، شواهد متضادی را برای ساختارهای دامنه کلی در افزایش ظرفیت خلاق ارائه می کنند. مطالعات اندکی درباره اثربخشی آموزش خلاقیت دامنه خاص به بزرگسالان (سالومن، 1990) انجام گرفته است و نیز این مداخلات شامل سنجش عملکردهای اجرایی بزرگسالان نبوده است. ما از یک مداخله آموزش خلاقیت مبتنی بر تفکر طراحی استفاده کرده ایم تا تغییرات بالقوه علملکرد اجرایی سطح بالا و پایین را بررسی کنیم. بررسی اینکه آیا خلاقیت بالقوه با تغییر شناختی ارتباط دارد، درک ما را از شکل پذیری مغز افزایش خواهد داد و پتانسیلی برای کشف مداخلات جایگزین در درمان اختلالات عملکرد مرتبط با شرایط عصبی و روانی خواهد بود. خلاقیت قبلا به عنوان رفتار یا محصولی جدید و نیز به تناسب مفید تعریف شده است (استرنبرگ و لوبارت، 1996). به طور خاص، خلاقیت به عنوان «فرآیند حساس شدن به مشکلات، کمبودها یا شکاف ها در دانش، عناصر گمشده، ناسازگاریها و مانند آن؛ شناسایی مشکل جستجو برای راه حل ها، گمانه زنی ها، و یا تدوین فرضیات درباره کمبودها، آزمایش و آزمایش مجدد این فرضیات و احتمالا اصلاح و آزمایش مجدد آنها، و در نهایت مراوده نتایج تعریف شده است» (تورنس، 1965). به تازگی، ساختار های دامنه خاص خلاقیت نیز در فرضیات قرار گرفته اند (بائر، 2012، 2011)، و دسته بندی های مختلفی در حوزه های خلاقیت ارائه شده اند. در راستای هدف این تحقیق، ما خلاقیت را «وضعیتِ ماندن و سازگاری مجموعه مهارت های فردی تعریف کرده ایم که شخص را قادر می سازد تا پیوندهای تازه را با هم بیامیزد و نتایج معنی داری را از آن ابراز نماید(هاتورن و همکاران، 2013). افرادی که نمرات بالاتری را در سنجش خلاقیت به دست می آورند (از این پس به اختصار «افراد خلاق» نامیده می شوند) توانایی های را در هر دو سطح عملکردها اجرایی سطح بالا و پایین از خود نشان می دهند. افراد خلاق به ویژه مهارت های پیشرفته ای در توجه هدفگرا، نمونه ای از عملکرد اجرایی سطح پایین از خود به نمایش می گذارند (انسبرگ و هیل، 2003؛ زابلینا و بیمن، 2013). افراد خلاق در انجام تکالیف محوله با تداخل شناختی کمتر، زمان واکنش کوتاه تری دارند و در تکالیفی با تداخل شناختی بیشتر، زمان واکنش طولانی تری دارند، که تفاوت های زیادی را در عملکرد اجرایی سطح بالا و پایین بنا به ضروریات تکلیف نشان می دهد(دورفمن، مارتیندال، گاسیمووا، وارطانیان، 2008؛ کویاتکوفسکی، وارطانیان، و مارتیندال، 1999؛ وارطانیان، مارتیندال، و کویاتکوفسکی، 2007). از سوی دیگر، در یک پژوهش انجام گرفته، توجه مرتبط با عملکرد خلاق به طور گسترده تری نشان داده شد، به گونه ای که وقتی عملکرد خلاق در معرض محرک های کم توجهی قرار گرفت، کاهش پیدا کرد. افراد خلاق همچنین کنترل شناختی بیشتری در برابر اثر استروپ در هنگام انجام یک کار از خود نشان می دهند (گروبورز و نکا، 2003). گیلهولی، فیوراتو، آنتونی، و وین (2007) نشان دادند که ظرفیت اجرایی بیشتر در تغییر استراتژی یعنی سطح بالاتر در مهارت عملکرد اجرایی، با افزایش خلاقیت همراه است. آنها دریافتند که نحوه عملکرد در آزمون تسلط کلامی یا «تکلیف بار اجرایی» می تواند میزان تسلط فرد در ایجاد کاربردهای جدید کلامی و به عنوان معیاری از خلاقیت در نظر گرفته شود (گیلفورد، 1967). ایجاد کاربردهای آشنا در حافظه بلند مدت که نیاز به دخالت کمتر سطح بالای عملکرد اجرایی نسبت به تکلیف تسلط کلامی دارد، ارتباطی با عملکرد وظیفه کاربردهای جایگزین نداشت. به همین ترتیب، نازبام و سیلویا (2011) دریافتند که افزایش تغییرات اجرایی در تکلیف واگرا حد واسط اثر معیارهوش سیال در خلاقیت است.افراد خلاق در شرایط خاص آزمون رنگ-واژه استروپ نیز در ارزیابی انعطاف مهاری و شناختی که عملکردهای اجرایی سطح بالا هستند، عملکرد بهینه ای از خود نشان می دهند(گلدن، 1975؛ گروبزو نکا، 2003؛ زابلینا و رابینسون، 2010). بنابراین، شواهدی از داده های مقطعی وجود دارد که خلاقیت با مهارت ها یا توانایی عملکرد اجرایی در ارتباط است. موضوع محوری تحقیق حاضر این است که آیا مداخله آموزشی خلاقیت عملکرد سطح پایین و سطح بالای اجرایی را افزایش می دهد؟ ما به دنبال پاسخ این سوال بودیم، با 5 هفته طراحی گروه های موازی و واگذاری تصادفی که در آن شرکت کنندگان آموزش خلاقیت یا آموزش کنترل کلامی می دیدند. آموزش خلاقیت بر مبنای دامنه-عمومی و بر اساس چندین نظریه اعم از مهارت های حل مسئله، پردازش عاطفی، جنبه های انگیزشی، و اعتماد سازی خلاق تشکیل شده و بخشی از پروژه بزرگتری بود که ارتباطات عصبی خلاقیت را بررسی می کرد(هاتورن و همکاران، 2013). در مقاله ای مشابه در همین مجله، ما جزئیات بیشتری از این دوره ی آموزشی را ارائه داده ایم (کینتز و همکاران، 2014). با استفاده از آزمون خلاقیت تورنس، نسخه مجازی، (TTCT-F) (تورنس، 1981)، مقیاس استاندارد تفکر واگرا در خلاقیت، ما متوجه شدیم که اندازه ی تاثیر این آموزش در مقیاس TTCT-F از متوسط تا زیاد افزایش پیدا کرده است، و امتیازات تجزیه و تحلیل آموزش ها اشاره به گستردگی ایده ها پس از آموزش دارد. بنابراین، ما پیش بینی کردیم که آموزش خلاقیت باید با افزایش توانایی های اجرایی سطح پایین به خصوص با موضوع توجه هدفگرا و سرعت پردازش درارتباط باشد و نیز این آموزش با عملکردهای اجرایی سطح بالا به ویژه با تسلط، مهار و انعطاف پذیری در ارتباط است.
پیش نمایش مقاله
پیش نمایش مقاله  آموزش خلاقیت توجه هدف گرا و پردازش اطلاعات را افزایش می دهد

چکیده انگلیسی

Studies suggest that individuals with greater creative potential have enhanced executive function. Here we tested the hypothesis that a creativity training intervention would increase both low and high-level executive functions. Fifteen participants completed a 5-week creative capacity building program (CCBP) and 15 participants completed a control intervention consisting of a parallel 5-week language capacity building training program (LCBP). Goal-directed attention and processing speed were measured with the Delis–Kaplan Executive Function System (D-KEFS) color–word interference test. Results revealed higher scores post-training associated with CCBP compared to LCBP on the primary D-KEFS measure of combined completion time for color-naming and word-reading conditions, and the primary contrast measure of combined completion time for color-naming and word-reading compared to completion time for inhibition switching. Relative to LCBP, CCBP leads to improvement performance on measures reflecting lower-level executive functions (goal-directed attention and information processing) as opposed to higher-level executive functions, which showed no between-group differences.

مقدمه انگلیسی

Creativity has been associated with general intelligence, divergent thinking, dimensions of personality, and increasingly, executive functions (Batey and Furnham, 2006, Benedek et al., 2012a, Furnham and Bachtiar, 2008, Guilford, 1988, Hocevar, 1980, Kaufman et al., 2011, Kettner et al., 1959, Kim, 2008 and Silvia, 2008). Broadly defined, “lower-level” executive functions include attention and processing speed, while “higher-level” executive functions include inhibition, cognitive flexibility, fluency, working memory, and organization of thoughts and behaviors (Dempster & Corkill, 1999). To date, the relationship between executive functions and creativity has been studied cross-sectionally (i.e., at one specific point in time). In this paper, we examine the longitudinal changes in executive functioning associated with targeted creativity training designed to enhance creative capacity in healthy adults. While research has examined whether an individual's creative capacity can be augmented with training (Scott et al., 2004, Torrance, 1979 and Torrance and Safter, 1999), these attempts to stimulate or increase creativity have mostly been done in children and adolescents in scholastic settings (Baer, 1996, Clapham, 1997, Glover and Gary, 1976 and Scott et al., 2004). Scott et al. (2004) review of seventy creativity-training based intervention studies found training-related changes in younger participants with moderate to large effect sizes across modality, setting, and population. Although a large set of studies show efficacy of targeted training to enhance creative capacity in children, some work has also shown that gains accrued from such training do not transfer well across domains (Baer, 1988, Baer, 1996 and Baer, 2009) and, thus, provide contrasting evidence for domain general constructs of creative capacity enhancement (Baer, 2012). Few studies have investigated the efficacy of domain-specific creativity training in adults (Solomon, 1990), and no such interventions have included measures of executive functioning in adults. We utilized a design-thinking based creativity-training intervention to examine potential changes in lower- and higher-level executive functioning. Investigating whether creative potential is associated with cognitive change will deepen our understanding of brain plasticity and holds potential for unraveling alternative interventions to treat executive dysfunctions associated with neurological and psychiatric conditions. Creativity has been previously defined as a behavior or product that is both novel and appropriately useful (Sternberg & Lubart, 1996). More specifically, creativity has been described as, “the process of becoming sensitive to problems, deficiencies or gaps in knowledge, missing elements, disharmonies, and so on; identifying the difficulty searching for solutions, making guesses, or formulating hypotheses about the deficiencies; testing and retesting these hypotheses and possibly modifying and retesting them; and finally communicating the results” (Torrance, 1965). Recently, domain-specific constructs of creativity have also been posited (Baer, 2011 and Baer, 2012), with various categories of creative domains being offered (Agars et al., 2005, Baer and Kaufman, 2005 and Ivcevic and Mayer, 2009). For the purpose of this study, we define creativity as “a state of being and adaptation of personal skill sets that enables an individual to synthesize novel connections and express meaningful outcomes” (Hawthorne et al., 2013). People who obtain higher scores on measures of creativity (henceforth referred to as “creative people” for brevity) exhibit strengths in both lower- and higher-level executive functions. Specifically, creative people show enhanced goal-directed attention skills, an example of low-level executive functioning (Ansburg and Hill, 2003 and Zabelina and Beeman, 2013). Creative people have shorter reaction times on tasks with little cognitive interference and longer reaction times on tasks with greater cognitive interference, indicating enhanced differential lower- and higher-level executive functioning, depending upon task demands (Dorfman et al., 2008, Kwiatkowski et al., 1999 and Vartanian et al., 2007). On the other hand, one study found wider breadth of attention correlated with creative performance, exposure to attention narrowing stimuli diminished creative performance (Kasof, 1997). Creative people also show greater cognitive control on the Stroop task (Groborz & Necka, 2003). Gilhooly, Fioratou, Anthony, and Wynn (2007) demonstrated that greater executive capacity of strategy switching, a higher-level executive function skill, was associated with increased creativity. They found that performance on the letter fluency “executive loading task” predicted fluent production of new uses on the alternate uses task, a measure of creativity (Guilford, 1967). Production of familiar uses from long-term memory, which requires less involvement of higher-level executive function than the letter fluency task, was not associated with performance on the alternate uses task. Similarly, Nusbaum and Silvia (2011) found that increased executive switching on a divergent thinking task mediated the effect of fluid intelligence measures of creativity. Creative people also show enhanced performance on the specific conditions of the Stroop color word test assessing inhibition and cognitive flexibility, which are higher-level executive functions (Golden, 1975, Groborz and Necka, 2003 and Zabelina and Robinson, 2010). Thus, there is evidence from cross-sectional data that creativity is related to executive functioning skills or ability. The question of central interest to the present study was whether a creativity training intervention would increase lower- and higher-level executive functioning. We sought to address this question with a 5-week, random assignment, parallel-group design where participants received either creativity training or a control language training. The creativity training was domain-general and was built upon several theories ranging from problem solving skills, affective processing, motivational aspects, and creative confidence building, and was part of a larger project investigating the neural correlates of creativity (Hawthorne et al., 2013). In a companion paper in the same Journal, we have provided more details about the training (Kienitz et al., 2014). Using the Torrance Test of Creativity, figural version (TTCT-F) (Torrance, 1981), a standardized divergent thinking measure of creativity, we found moderate to large effect size increases in TTCT-F average, elaboration, and resistance to closure scores, pointing to a wider synthesis of ideas after training. We thus predicted that this creativity training would also be associated with enhancement in lower-level executive abilities, specifically of goal-directed attention and processing speed, as well as higher-level executive abilities, specifically with respect to fluency, inhibition, and flexibility.