دانلود مقاله ISI انگلیسی شماره 32148
ترجمه فارسی عنوان مقاله

هوش، خلاقیت، و نوآوری

عنوان انگلیسی
Intelligence, creativity, and innovation
کد مقاله سال انتشار تعداد صفحات مقاله انگلیسی
32148 2014 8 صفحه PDF
منبع

Publisher : Elsevier - Science Direct (الزویر - ساینس دایرکت)

Journal : Intelligence, Volume 46, September–October 2014, Pages 250–257

فهرست مطالب ترجمه فارسی
چکیده

واژگان کلیدی

1.مقدمه

تصویر1: انتقال هوش به رشد از طریق نوآوری

2. خلاقیت و نوآوری

3.راهبرد تجربی

3. 1. داده ها

3. 2.  مشخص سازی و روش شناسی

4.یافته های تجربی

جدول1:خلاصۀ آمار (n:50)

5. استواری یافته ها

تصویر2: نمودار پراکندگی IQو اختراعات سودمند ثبت شده به ازای هر میلیون نفر

جدول2: نتایج نهایی برآورد OLS

6. بحث و نتایج

جدول3: نتایج برآورد رگرسیون قوی

جدول4: نتایج برآورد رگرسیون چندک

جدول5: خطاهای استاندارد OLSبوت استراپ شده

جدول6: خطاهای استاندارد QREGبوت استراپ شده
ترجمه کلمات کلیدی
اطلاعات - خلاقیت - نوآوری
کلمات کلیدی انگلیسی
Intelligence; IQ; Creativity; Innovation; Utility patents
ترجمه چکیده
این مطالعه نخستین آزمونِ فرضیۀ هوش-نوآوری است که با مبحث هوش-خلاقیت در مطالعات روانشناسی و مقولۀ نوآوری-رشد در مباحث اقتصاد هم بخشی دارد. نتایج این مطالعه، که با داده های سطحِ ایالتی در ایالات متحده انجام شده است، نشان می دهد که صرف نظر از سایر عوامل، ایالت های با IQ بالا، طبق سنجش با مقیاس یک نتیجۀ مهم نوآوری، یعنی اختراعات سودمند ثبت شده، نوآورتر هستند. این مطالعه بر لزوم درک بهتر ارتباط بین هوش، دستاوردهای خلاقانه، و نوآوری، که زمینۀ پژوهشی ای نوظهور و تحت مطالعه است، تأکید می ورزد. هم چنین، پژوهش در پی پاسخ به این سؤال است که، آیا تلاش برای پروراندن هوش، گامی الزامی جهت افزایش قابلیت شناخت پیشرفت های نوآورانه است.
ترجمه مقدمه
درک اقتصاددانان و روان شناسان از ارتباط بین هوش، خلاقیت و نوآوری به ندرت یکسان و مشابه است و از این رو، این مبحث، حوزه ای بارور برای پژوهش و به ویژه پژوهش های میان رشته ای است؛ زیرا مسئله ها در رابطه با تأثیر هوش هم بر خلاقیت و هم نوآوری فراوانند. در واقع، تمرکز اصلی این مقاله بر این سوال است که: آیا جوامع و گروه هایی که باهوش تر هستند، نوآورترند؟ اگرچه روان شناسان ارتباط میان هوش و نوآوری را به روشنی ترسیم نکرده اند، برای درک ماهیت نقش هوش در خلاقیت، که زمینه ای مرتبط است، تلاش کرده اند، اما اساساً در سطح فردی. با این حال، نبود یک تعریف واحد از خلاقیت این امر را نه تنها چالش برانگیز بلکه جنجالی سـاخته است. به علاوه، پژوهش های مرتبط با این حوزه، بیشتر با پیچیدگی های برخاسته از این واقعیت مواجهند که هوش و خلاقیت متفاوت از هم ساخت یافته و در معرض پیشرفت های متفاوت نظری و روان سنجشی بوده اند (به عنوان مثال، نگاه کنید به Kaufman & Plucker, 2011)) مطالعات تجربی، به طور کلی، گزارش های بسیار اندک و ناچیزی دربارۀ هم بستگی میان هوش و خلاقیت ارائه کرده-اند. دو نمونۀ قابل ذکر عبارتند از والاچ و کوگان (1965) و کیم (2005)، که هم بستگی متوسطی میان هوش و خلاقیت، به ترتیب 0/09 و 0/17، گزارش کرده اند . هم بستگی پایین بین هوش و خلاقیت، تا حدی از تعاریف و شاخصه های نه چندان روشنی ناشی می شود که در مطالعات تجربی برای خلاقیت به کار رفته است. در واقع، نوسبام و سیلویا (2011) تأکید می کنند که پژوهش-های مدرن در باب خلاقیت بر تفاوت بین هوش و خلاقیت تأکید می ورزد و توجه خاصی به کار کوفمن (2011) و ساویر (2006) مبذول می دارند. با این حال، نوسبام و سیلویا دیدگاه متفاوتی اتخاذ می کنند و بیان می دارند که هوش بیش از آنچه که عموماً پذیرفته شده است، برای شناخت خلاقانه اهمیت دارد. اقتصاددانان نیز، درست مانند روان شناسان، توجه خاصی به نقش نوآوری در رشد اقتصادیِ برانگیزاننده مبذول می-دارند. چارچوب های نظری بسیار مستحکمی در چهار شاخۀ تفکر اقتصادی وجود دارد: تکاملی (Nelson & Winter, 1982; Schumpeter, 1934)؛ نئوکلاسیک (Solow, 1956, 1957)؛ پساکینزی ؛ و رشد درون زا (Romer, 1986, 1990). اگرچه مکانیسم انتقالی میان نوآوری و رشد اقتصادی با توجه به چارچوب نظری تفاوت می یابد، شواهد به طور مداوم پیش بینی می کند که نوآوری بیشتر به رشد اقتصادی بزرگ تری منجر می-شود (Guellec & van Pottelsberghe de la Potterie, 2001; Lederman & Maloney, 2003) نوآوری بهره وری را افزایش می دهد، رقابت پذیری اقتصادی را بهبود می بخشد و به شکل دهی اقتصادها و جوامع دانش بنیان یاری می رساند. هوش جنبۀ مهمی از سرمایۀ انسانی در هر جامعه است و سرمایۀ انسانی نقش مهمی در نظریۀ رشد اقتصادی ایفا می کند. برای مثال، منکیو ، رومر و ویل (1992) یک متغیر سرمایۀ انسانی را نیز به آزمون تجربی مدل سولو (1957) اضافه می کنند؛ آنها سرمایۀ انسانی را با نام نویسی مدرسۀ راهنمایی می سنجند. دیگر شاخصه های سرمایۀ انسانی، نام نویسی مدرسۀ ابتدایی(Sala-i-Martin, 1997) و معدل سال های مدرسه(Barro & Lee, 1993) را شامل می شود. در مطالعه ای جدیدتر، جونز و اشنایدر (2006) در آزمون تجربی فرضیۀ سرمایۀ انسانی-رشد اقتصادی، IQ را یک شاخصۀ سرمایۀ انسانی در نظر می گیرند. آنها نیز، مانند وید و کمپف (2002) دریافتند که هوشی که با IQ سنجیده می شود، تأثیر مستقیم و مثبتی بر رشد اقتصادی دارد. با توجه به این که، هوش یک عنصر مهم سرمایۀ انسانی است، ما نشان می دهیم که، به سه دلیل، جوامعی که افراد آن سطح IQ بالاتری دارند، نوآورتر هستند. نخست، افراد باهوش تر افق های درازمدت تری دارند؛ این امر هم در نتیجۀ مطالعات روان شناسی و هم اقتصادی محرز شده است (Potrafke, 2012; Shamosh & Gray, 2008) که باعث می شود این افراد درک بهتری از افزایش بازده در اثر نوآوری، کارآفرینی و رفتارهای ریسک پذیر داشته باشند. دوم، در گروه های با IQ بالا، دانش سرریزشده از «فن آوری های اجتماعی» (Nelson & Sampat, 2001) احتمالاً بیشتر است. سوم، از آن جا که بخش مهمی از نوآوری، اکتشاف علمی و مهندسی و کارکردهایی است که به واسطۀ این اختراعات در استعداد فکری و عقلانی مجسم می شود، ما نشان می دهیم که افراد باهوش تر توانایی بیشتری برای مواجهه با چالش های فکری مربوط به خلق دانش و نوآوری دارند. درواقع، شواهد محکمی وجود دارد که، در مواردی که یک حرفه ماهیتاً کم تر آموختی است، هوش تأثیر مستقیمی بر عملکرد شغلی دارد؛ مانند شغل هایی که با حل مسئلۀ خلاقانه، تصمیم سازی مستقل و سازگاری نوآورانه ارتباط دارد (Gottfredson, 2004). اینها مهارت های اصلی برای کار مولد در یک نظام نوآوری است. مکانیسم انتقال از هوش به رشد اقتصادی، که تأییدی است بر این گزاره که نوآوری تأثیر مستقیم و مثبتی بر رشد اقتصادی دارد، در اینجا ارائه می شود (تصویر1).
پیش نمایش مقاله
پیش نمایش مقاله  هوش، خلاقیت، و نوآوری

چکیده انگلیسی

This study provides the first test of the intelligence–innovation hypothesis, which contributes to the intelligence–creativity debate in the psychology literature and to the innovation–growth debate in the economics literature. Using U.S. state-level data the study finds that, net of other factors, high-IQ states are more innovative as measured by the important innovation outcome measure, utility patents registered. This study highlights the need for a better understanding of the relationship between intelligence, creative achievement, and innovation, a nascent and under-researched field of inquiry. Our research also begs the question of whether efforts to nurture intelligence are a necessary first step to increasing the capacity to realize innovation improvements.

مقدمه انگلیسی

The relationship between intelligence, creativity, and innovation is little understood by economists and psychologists alike and is a fertile area for research, particularly interdisciplinary research, where questions abound in terms of the influence of intelligence on both creativity and innovation. Indeed, the major focus of this paper is the question: do more intelligent societies or communities innovate more? Although psychologists have not addressed the intelligence–innovation relationship explicitly, they have made attempts at understanding how intelligence contributes to creativity, a related trait, but mainly at the individual level. However, the absence of a unified definition of creativity has made this task not only challenging but controversial. In addition, related inquiries face further complications arising from the fact that intelligence and creativity are constructed differently and are subjected to varying theoretical and psychometric development (see e.g. Kaufman & Plucker, 2011). Empirical studies have generally reported little to no correlation between intelligence and creativity. Two notable examples include Wallach and Kogan (1965) and Kim (2005) who report average correlation between intelligence and creativity of 0.09 and 0.17, respectively.1 The low correlation between intelligence and creativity, to some extent, arises from the confusing array of definitions and measures that are used to represent creativity in empirical studies. Indeed, Nusbaum and Silvia (2011) emphasize that modern creativity research emphasizes the difference between intelligence and creativity and draw particular attention to the work of Kaufman (2009) and Sawyer (2006). However, Nusbaum and Silvia take a different view and assert that intelligence is more central to creative cognition than is more popularly believed. Just like psychologists, economists have expressed keen interest in the role that innovation plays in stimulating economic growth. There are strong theoretical foundations in four different branches of economic thought: evolutionary (Nelson and Winter, 1982 and Schumpeter, 1934); neo-classical (Solow, 1956 and Solow, 1957); post-Keynesian (Kaldor, 1957); and endogenous growth (Romer, 1986 and Romer, 1990). Although the transmission mechanism from innovation to economic growth varies depending upon the framework, the evidence consistently predict that more innovation leads to greater economic growth (Guellec and van Pottelsberghe de la Potterie, 2001 and Lederman and Maloney, 2003). Innovation boosts productivity, improves an economy's competitiveness and contributes to building knowledge-based economies and societies. Intelligence is a key aspect of human capital in any society and human capital plays an important role in the theory of economic growth. For instance, Mankiw, Romer, and Weil (1992) include a human capital variable in their empirical test of the Solow (1957) model where human capital is measured by secondary school enrollments. Other human capital measures include primary school enrollments (Sala-i-Martin, 1997) and average years of schooling (Barro & Lee, 1993). More recently, Jones and Schneider (2006) use IQ as the human capital measure in their empirical test of the human capital-economic growth hypothesis. Similar to Weede and Kämpf (2002) they find that intelligence, measured by IQ, has a direct, positive effect on economic growth. Given that intelligence is an important element of human capital, we propose that there is more innovation in societies that have high-IQ populations for three reasons. First, more intelligent people have longer time horizons, a consistent finding in psychology and economics (Potrafke, 2012 and Shamosh and Gray, 2008) which enables them to better appreciate the increasing returns from innovation, entrepreneurship and risk-taking behavior. Second, in high-IQ population groups, knowledge spillovers from ‘social technologies’ (Nelson & Sampat, 2001) are likely to be greater.2 Third, since a key part of innovation involves scientific and engineering discovery and applications that are embodied in intellectual property via patents, we propose that more intelligent people are more able to undertake the considerable intellectual challenges associated with knowledge creation and innovation. Indeed, there is compelling evidence that intelligence has a direct effect on job performance when a job is inherently less trainable; such as jobs that require creative problem solving, independent decision making and innovative adaptation (Gottfredson, 2004). These are the very skills needed for productive work in an innovation system. The transmission mechanism from intelligence to economic growth, illustrating support for the proposition that innovation has a direct, positive effect on economic growth, is represented in Fig. 1.