دانلود مقاله ISI انگلیسی شماره 11497
ترجمه فارسی عنوان مقاله

ارتباط بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و رشد اقتصادی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA): شواهدی از مدل های معادلات همزمان

عنوان انگلیسی
CO2 emissions, energy consumption and economic growth nexus in MENA countries: Evidence from simultaneous equations models
کد مقاله سال انتشار تعداد صفحات مقاله انگلیسی
11497 2013 8 صفحه PDF
منبع

Publisher : Elsevier - Science Direct (الزویر - ساینس دایرکت)

Journal : Energy Economics, Volume 40, November 2013, Pages 657–664

فهرست مطالب ترجمه فارسی
چکیده

کلیدواژه ها

1.مقدمه

جدول 1:خلاصه ای از مطالعات تجربی موجود بر رابطه بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و رشد اقتصادی

2.داده ها و روش اقتصاد سنجی

2.1.مدلسازی اقتصادسنجی

 2.2.روش برآورد

2.3.آمار توصیفی و داده ها

3.نتایج و مباحث

جدول 2:خلاصه آمار (قبل از گرفتن لگاریتم)، 1990-2011.

جدول 3:نتایج برآورد GMM پانلی برای معادله

جدول 4:نتایج برآورد GMM پانلی برای معادله

جدول 5:نتایج برآورد GMM پانلی برای معادله

شکل 1. تعامل بین دی اکسید کربن، انرژی و تولید ناخالص ملی برای کشورهای MENA

4.نتیجه گیری و کاربردهای آتی سیاسی
ترجمه کلمات کلیدی
- انتشار دی اکسید کربن - مصرف انرژی - رشد اقتصادی
کلمات کلیدی انگلیسی
Carbon dioxide emissions,Energy consumption,Economic growth
ترجمه چکیده
در این مقاله ارتباط بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و رشد اقتصادی با استفاده از مدل های معادلات-همزمان با داده های پانلی 14 کشور MENA در طی دوره زمانی 2011-1990 بررسی می شود. نتایج تجربی ما نشان می دهد که بین مصرف انرژی و رشد اقتصادی رابطه سببی دو سویه وجود دارد. با این حال، نتایج از وجود سببیت تک سویه از مصرف انرژی به انتشار دی اکسید کربن بدون هر نوع تاثیر بازخورد حکایت دارد، و در کل منطقه رابطه سببی دو سویه بین انتشار دی اکسید کربدن و رشد اقتصادی وجود دارد. این پژوهش نشان می دهد که سیاست های محیطی و انرژی باید تفاوت هایی را در رابطه بین مصرف انرژی و رشد اقتصادی محقق سازند تا رشد اقتصادی پایدار در منطقه MENA حفظ شود.
ترجمه مقدمه
طی چند دهه گذشته، موضوع تعداد قابل توجهی از تحقیقات دانشگاهی رابطه بین آلودگی محیط زیست، مصرف انرژی و رشد اقتصادی بوده است. مطابق با فرضیه منحنی زیست محیطی کوزنتس (EKC)، همانطور که محصول افزایش می یابد، انتشار دی اکسید کربن نیز تا زمانی که به سطح آستانه محصول برسد افزایش می یابد، سپس انتشار کاهش می یابد. دلیل اصلیِ مطالعه انتشار دی اکسید کربن نقش کانونی اش در بحث جاری بر روی محافظت از محیط زیست و توسعه پایدار است. رشد اقتصادی نیز ارتباط نزدیکی با مصرف انرژی دارد چرا که مصرف انرژی زیاد منجر به رشد اقتصادی بیشتر می شود. با این حال استفاده موثرتر از منابع انرژی احتمالاً نیازمند رشد اقتصادی بیشتر است. در منابع این حوزه، دیرزمانی است که توجه محققان در کشورهای مختلف به ارتباط بین محیط زیست و انرژی و رشد جلب شده است. به طور کلی، می توانیم مطالعات قبلی در این حوزه را به سه بخش تقسیم کنیم. بخش نخست بر روی اعتبار فرضیه منحنی زیست محیطی کوزنتس (EKC) تمرکز می کند. فرضیه EKC نشان می دهد که رابطه بین توسعه اقتصادی و محیط زیست مشابه با منحنی- U وارونه است، برای مثال انگ (2007) و صبوری و همکاران (2012). یعنی همزمان با رشد یک کشور سطوح آلاینده محیط زیست افزایش می یابد، اما زمانی که افزایش درآمدها از یک نقطه عطف فراتر رفت کاهش سطوح آلاینده شروع می شود. این فرضیه نخستین بار توسط گراسمون و کروگر (1991) پیشنهاد و تایید شد. دیندا (2004) بررسی جامع این مطالعات را انجام داد. فریدل و گتزنر (2003) و ماناجی و جنا (2008) از جمله مثال های دیگر در این حوزه هستند. با این حال، درآمد ملی بیشتر لزوماً تضمینی بر تلاش های بیشتر همراه با انتشار دی اکسید کربن نیست. بتازگی، جانکی (2010) فرضیه منحنی زیست محیطی کوزنتس (EKC) را برای 36 اقتصاد با در آمد بالا (از جمله بحرین، عمان و امارات متحده عربی) در طی دوره زمانی 1980-2005 بررسی کرد. سببیت تک سویه‏ی سرانه تولید ناخالص ملی به سرانه انتشار دی اکسید کربن در دوره های بلند مدت و کوتاه مدت شناسایی شد. با این حال، هولتز-ایکین و سلدن (1995) منحنی افزایش یکنواخت را کشف کرد و منحنی N شکل توسط فریدل و گتزنر (2003) معرفی شد. از سوی دیگر، ریچموند و کافمان (2006) نتیجه گیری کردند که هیچ رابطه معنی داری بین رشد اقتصادی و انتشار دی اکسید کربن وجود ندارد. قسمت دوم محققان بر روی رابطه بین مصرف انرژی و رشد اقتصادی متمرکز شدند. این رابطه نشان می دهد که رشد اقتصادی بیشتر نیازمند مصرف انرژی بیشتر است و مصرف انرژیِ کارآمدتر نیازمند سطح رشد اقتصادی بیشتر است. از زمان اثر پیشگامِ کرافت و کرافت (1978)، رویکرد آزمون سببیت گرانجر (رعیت) تبدیل به ابزاری محبوب برای مطالعه رابطه بین رشد اقتصادی و مصرف انرژی در کشورهای مختلف شد، مثلا استرن (1993)، بلومی (2009)، پائو (2009) و گووش (2010). با این حال، بلومی (2009) از مدل VECM استفاده کرد و نشان داد که، در تونس، رابطه سببی بین مصرف انرژی و درآمد در دوره زمانی 1971-2004 وجود داشته است. به همین ترتیب، آلتینای و کاراگول (2004) رابطه سببی بین مصرف برق و تولید ناخالص ملی واقعی در ترکیه را در دوره زمانی 1950-2000 بررسی کردند. آنها نشان دادند که هر دو از آزمون هایی استفاده کرده اند که بازده شواهدی قوی برای اجرای سببی تک سویه از مصرف برق به درآمد بوده است. به طور ضمنی مشخص می شود که عرضه برق برای مصرف بیشتر برق و بنابراین برای حفظ رشد اقتصادی در ترکیه اهمیت ضروری دارد. نهایتاً، قدیمی ترین مطالعات نشان داده اند که احتمالاً رشد اقتصادی منجر به تغییراتی در انتشار دی اکسید کربن می شود. همچنین مشخص شده است که مصرف انرژی اغلب تعیین کننده ای کلیدی برای انتشار دی اکسید کربن است. بنابراین بررسی ارتباط بین رشد اقتصادی، انرژی و انتشار دی اکسید کربن با ملاحظه همزمان آنها در چارچوب مدلسازی ارزشمند می شود. در این قسمت، آنگ (2007) و سویتاس و همکاران (2007) مبتکر بخش ترکیبی تحقیقات بودند. آثار اخیر برای مطالعه یک کشور عبارتند از هالیچیوغلو (2009) و ژانگ و چنگ (2009). هالیچیوغلو (2009) و ژانگ چنگ چارچوب چند متغیری فوق الذکر را با گنجاندن تاثیرات جمعیت شهری و تجارت خارجی، با توجه به ارتباط موجود، گسترش می دهند تا به جانبداری متغیر از قلم افتاده در برآورد اقتصادسنجی بپردازند. همچنین، براساس مدل تصحیح خطای هیات (PECM)، آروری و همکاران (2012) رابطه بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و تولید ناخالص ملی واقعی را در 12 کشور خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA) در بازه زمانی 1981-2005 بررسی کردند. آنها نشان دادند که در کل منطقه تولید ناخالص ملی واقعی با انتشار دی اکسید کربن رابطه درجه دو دارد. روابط اقتصادسنجی مشتق در این مطالعه نشان می دهند که در آینده کاهش سرانه انتشار دی اکسید کربن همزمان با رشد سرانه تولید ناخالص ملی در کشورهای رو به رشد منطقه MENA ممکن است. چند یافته به صورت مختصر در جدول 1 در مورد روابط بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی، و رشد اقتصادی شامل روش مورد استفاده، تکنیک ها و یافته های اصلی آمده است. بیش از 15 پژوهش در طیف وسیعی از کشورها، از جمله کشورهای MENA، فرانسه، ترکیه، هند، مالزی و غیره، در نظر گرفته شده است. تعداد مطالعاتی که به رابطه بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و رشد اقتصادی پرداخته اند در ظاهر فوق العاده کمتر از مطالعاتی است که به سبیت بین مصرف انرژی و تولید ناخالص ملی واقعی پرداخته اند. نتایج مطالعات بر رابطه بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و تولید ناخالص ملی واقعی در هر کشوری با کشوری دیگر متفاوت است و بسته به روش مورد استفاده متفاوت است. ایجاد تمایز اجمالی در مورد این تفاوت ها دشوار است. در ابتدا، برخی مطالعات نشان دادند که انتشار دی اکسید کربن می تواند بر تولید ناخالص ملی و/یا مصرف انرژی تاثیرگذار باشد. برای مثال، سویتاس و ساری (2009) و آنگ (2007) این رابطه را در ترکیه یافتند؛ و آروری و همکاران (2012) در کشور های MENA. این نتایج به طور ضمنی نشان می دهند که انتشار دی اکسید کربن بیشتر منجر به رشد اقتصادی می شود. دوم، اگر رابطه از مصرف انرژی به تولید ناخالص ملی و/یا انتشار دی اکسید کربن برسد، آنگاه تولید ناخالص ملی و/یا انتشار دی اکسید کربن قابل افزایش از طریق مصرف انرژی است. برای مثال، بلومی (2009) این رابطه را برای تونس؛ و اوزتورک و آکاراوکی (2010) برای ترکیه یافتند. نهایتاً برخی مطالعات نشان دادند رابطه سببیت از تولید ناخالص ملی به مصرف انرژی و/یا انتشار دی اکسید کربن می رسد. برای مثال هالیچیوغلو (2009) این رابطه را برای ترکیه؛ و لطفعلی پور و همکاران (2010) برای ایران یافتند. در مقایسه با مطالعات قبلی (جدول 1 را ببینید)، این مقاله از معادلات همزمان براساس مدلسازی ساختاری برای مطالعه رابطه بین مصرف انرژی، انتشار دی اکسید کربن و رشد اقتصادی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA) استفاده کرد. همانطور که دیده می شود، در مورد اقتصادهای نوظهور، بررسی عمومی منابع ما نشان می دهد که به اقتصادهای نوظهور کوچکتر، به خصوص در منطقه MENA، توجه زیادی نشده است. این منطقه از بالاترین ذخایر انرژی جهان برخوردار است. با این حال، ضمن اینکه منطقه در تلاش برای صنعتی سازی و مدرن سازی اقتصادهای خود است، چالش های انتشار کربن وجود دارد. به علاوه، مصرف انرژی قابل ملاحظه ترین منبع آلودگی است و، در قالب غلظت بالای ذرات ریز مضر؛ MENA دومین منطقه آلوده در جهان – بعد از آفریقای جنوبی- هستند و بیشترین تولید دی اکسید کربن را به ازاء هر دلار محصول دارند. این مدل بررسی رابطه متقابل بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و رشد اقتصادی را در مورد 14 کشور منطقه MENA در طی 1990-2011 ممکن می سازدکه توسط تخمین گر-GMM برآورد شده است. با این حال، تا جایی که ما می دانیم، هیچکدام از مطالعات تجربی بر روی بررسی رابطه بین انرژی-محیط زیست-رشد از طریق مدل های معادلات-همزمان تمرکز نکرده اند. به خصوص، این مطالعه از سه مدل معادلات ساختاری استفاده می کند که به فرد اجازه می دهد همزمان تاثیر (1) انتشار دی اکسید کربن و مصرف انرژی را بر رشد اقتصادی، (2) انتشار دی اکسید کربن و رشد اقتصادی را بر مصرف انرژی، (3) رشد اقتصادی و مصرف انرژی را بر انتشار دی اکسید کربن، بررسی کند.
پیش نمایش مقاله
پیش نمایش مقاله  ارتباط بین انتشار دی اکسید کربن، مصرف انرژی و رشد اقتصادی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA): شواهدی از مدل های معادلات همزمان

چکیده انگلیسی

This paper examines the nexus between CO2 emissions, energy consumption and economic growth using simultaneous-equations models with panel data of 14 MENA countries over the period 1990–2011. Our empirical results show that there exists a bidirectional causal relationship between energy consumption and economic growth. However, the results support the occurrence of unidirectional causality from energy consumption to CO2 emissions without any feedback effects, and there exists a bidirectional causal relationship between economic growth and CO2 emissions for the region as a whole. The study suggests that environmental and energy policies should recognize the differences in the nexus between energy consumption and economic growth in order to maintain sustainable economic growth in the MENA region.

مقدمه انگلیسی

The nexus between environmental pollutant, energy consumption and economic growth has been the subject of considerable academic research over the past few decades. According to the Environmental Kuznets Curve (EKC) hypothesis, as output increases, carbon dioxide emissions increase as well until some threshold level of output was reached after which these emissions begin to decline. The main reason for studying carbon emissions is that they play a focal role in the current debate on the environment protection and sustainable development. Economic growth is also closely linked to energy consumption since higher level of energy consumption leads to higher economic growth. However, it is also likely that more efficient use of energy resources requires a higher level of economic growth. In literature, the nexus between environment and energy and growth has attracted attention of researchers in different countries for a long time. Roughly, we can categorize past studies in this field into three strands. The first focuses on the validity of the Environmental Kuznets Curve (EKC) hypothesis. The EKC hypothesis postulates that the relationship between economic development and the environment resembles an inverted U-curve, e.g. Ang (2007) and Saboori et al. (2012). That is, environmental pollution levels increase as a country grows, but begin to decrease as rising incomes pass beyond a turning point. This hypothesis was first proposed and approved by Grossman and Krueger (1991). Dinda (2004) offer extensive review surveys of these studies. Further examples consist of Friedl and Getzner (2003) and Managi and Jena (2008). However, a higher level of national income does not necessarily warrant greater efforts to contain the CO2 emissions. Recently, Jaunky (2010) investigated the Environmental Kuznets Curve (EKC) hypothesis for 36 high-income economies (including Bahrain, Oman and UAE) over the period 1980–2005. Unidirectional causality running from GDP per capita to CO2 emissions per capita has been identified in both the short- and the long-run. However, Holtz-Eakin and Selden (1995) establish a monotonic rising curve and an N-shaped curve has been found by Friedl and Getzner (2003). On the other hand, Richmond and Kaufmann (2006) concluded that there is no significant relationship between economic growth and CO2 emissions. The second strand of researches focuses on the nexus between energy consumption and economic growth. This nexus suggests that higher economic growth requires more energy consumption and more efficient energy use needs a higher level of economic growth. Since the pioneer work of Kraft and Kraft (1978), Granger causality test approach has become a popular tool for studying the relationship between economic growth and energy consumption in different countries, e.g. Stern (1993), Belloumi (2009), Pao (2009) and Ghosh (2010). However, Belloumi (2009) has used a VECM Model and showed that, in Tunisia, there is a causal relationship between energy consumption and income over the period of 1971–2004. Similarly, Altinay and Karagol (2004) investigated the causal relationship between electricity consumption and real GDP in Turkey over the period of 1950–2000. They showed that both used tests have yielded a strong evidence for unidirectional causality running from the electricity consumption to income. This implies that the supply of electricity is vitally important to meet the growing electricity consumption, and hence to sustain economic growth in Turkey. Finally, most previous studies have shown that economic growth would likely lead to changes in CO2 emissions. It has also found that energy consumption is often a key determinant of CO2 emissions. It is therefore worthwhile to examine the nexus between economic growth, energy and CO2 emissions by considering them simultaneously in a modeling framework. In this strand, Ang (2007) and Soytas et al. (2007) initiated this combined strand of research. Recent works include Halicioglu (2009) and Zhang and Cheng (2009) for a single country study. Halicioglu (2009) and Zhang and Cheng (2009) extended the above mentioned multivariate framework further by including the impacts of foreign trade and urban population, respectively into the nexus, in order to address omitted variable bias in econometric estimation. Also, based on panel error-correction model (PECM), Arouri et al. (2012) have tested the relationship between CO2 emissions, energy consumption, and real GDP for 12 Middle East and North African Countries (MENA) over the period 1981–2005. They showed that the real GDP exhibits a quadratic relationship with CO2 emissions for the region as a whole. The econometric relationships derived in this study suggest that future reductions in carbon dioxide emissions per capita might be achieved at the same time as GDP per capita in the MENA region continues to grow. Table 1 summarizes some previous findings on the linkages between CO2 emissions, energy consumption, and economic growth including the method used, the techniques and main findings. More than 15 studies are considered in a wide range of countries, including MENA countries, France, Turkey, India, Malaysia and others. The number of studies dealing with the nexus between CO2 emissions, energy consumption, and economic growth seems considerably fewer than those dealing with causality between energy consumption and real GDP.The results of studies on the relationship between CO2 emissions, energy consumption, and real GDP differ from country to another and vary depending to the used methodology. It is difficult to succinctly clarify these variations. First, some studies found that CO2 emissions can influence the GDP and/or energy consumption. For example, Soytas and Sari (2009) and Ang (2007) found this relationship for Turkey; and Arouri et al. (2012) for MENA countries. These results imply that more CO2 emissions lead to economic growth. Second, if the relationship goes from energy consumption to GDP and/or CO2 emissions, then GDP and/or CO2 emissions can increase through more energy consumption. For example, Belloumi (2009) found this relationship for Tunisia; and Ozturk and Acaravci (2010) for Turkey. Finally, some studies showed the causality relationship goes from GDP to energy consumption and/or CO2 emissions. For example, Halicioglu (2009) found this relationship for Turkey; and Lotfalipour et al. (2010) for Iran. Compared to previous studies (see Table 1), this paper used simultaneous equations based on structural modeling to study of the nexus between energy consumption, CO2 emissions and economic growth in the Middle East and North Africa (MENA) region. As we can see, about the emerging economies, our literature review generally indicates that little attention has paid to smaller emerging economies, particularly in MENA region. This region has some of the largest energy reserves in the world. Yet, while the region is trying to industrialize and modernize its economies, there are the challenges of the carbon emissions. Moreover, energy consumption is the most significant source of pollution and, in terms of particulate matter concentrations; MENA represents the second most polluted region in the world – after South Asia – and the highest CO2 producer per dollar of output. The model allows examining at the sometime the interrelationship between CO2 emissions, energy consumption, and economic growth in case of 14 MENA countries over the period 1990–2011 estimated by the GMM-estimator. However, to the best of our knowledge, none of the empirical studies have focused to investigating the nexus between energy–environment–growth via the simultaneous-equations models. Specifically, this study uses three structural equation models, which allows one to simultaneously examine the impact of (i) CO2 emissions and energy consumption on economic growth, (ii) CO2 emissions and economic growth on energy consumption, (iii) economic growth and energy consumption on CO2 emissions. The rest of the paper is organized as follows. Section 2 describes the data and the econometric methodology. Section 3 presents the results and discussion. Section 4 concludes this paper with some policy implications.

نتیجه گیری انگلیسی

The present study investigates the three-way linkages between CO2 emissions, energy consumption and economic growth using the Cobb–Douglas production function. While the literature on the causality links between emissions–energy–growth has increased over the last few years, there is no study that examines this interrelationship via the simultaneous-equations models. The objective of the present study is to fill this research gap by examining the above interaction for 14 MENA countries over the period 1990–2011. Our results suggest that energy consumption enhances economic growth. We found a bidirectional causal relationship between the two series. Our results significantly reject the neo-classical assumption that energy is neutral for growth. This pattern is similar to the findings of Oh and Lee, 2004 and Mahadevan and Asafu-Adjaye, 2007, Ang (2008), and Apergis and Payne (2009). Thus, we conclude that energy is a determinant factor of the GDP growth in these countries, and, therefore, a high-level of economic growth leads to a high level of energy demand and vice versa. As such, it is important to take into account their possible negative effects on economic growth in establishing energy conservation policies. Our empirical results also show that there is a unidirectional causal relationship from energy consumption to carbon dioxide emissions without feedback. This implies that due to the expansion of production, the countries are consuming more energy, which puts pressure on the environment leading to more emissions. Hence, it is very essential to apply some sorts of pollution control actions to the whole panel regarding energy consumption. It is found that bidirectional causality between economic growth and CO2 emissions implies that degradation of the environment has a causal impact on economic growth, and a persistent decline in environmental quality may exert a negative externality to the economy through affecting human health, and thereby it may reduce productivity in the long run. The main policy implications emerging from our study is as follows. First, these countries need to embrace more energy conservation policies to reduce CO2 emissions and consider strict environmental and energy policies. The research and investment in clean energy should be an integral part of the process of controlling the carbon dioxide emissions and find sources of energy to oil alternative. These countries can use solar energy as the substitute of oil. Thus, implementing the environmental and energy policies and also reconsidering the strict energy policies can control carbon dioxide emissions. As a result, our environment will be free from pollution and millions of peoples can protect them-selves from the effects of natural disasters. Second, high economic growth gives rise to environmental degrading but the reduction in economic growth will increase unemployment. The policies with which to tackle environmental pollutants require the identification of some priorities to reduce the initial costs and efficiency of investments. Reducing energy demand, increasing both energy supply investment and energy efficiency can be initiated with no damaging impact on the MENA's economic growth and therefore reduce emissions. At the same time, efforts must be made to encourage industries to adopt new technologies to minimize pollution. Finally, given the generous subsidies for energy in the exporting countries, there is a relatively more scope for more drastic energy conservation measures without severe impacts on economic growth in these countries. Indeed, it is unlikely that the elimination of energy price distortions restrain economic growth in the oil exporting countries. However, subsidy reform should be embedded in a reform program that engenders broad support and yield widespread benefits.